به گزارش خبرنگار بام نیوزمختصری از بخش دوم / فصل پنجم / کتاب ورای ممکن/ ترجمه شهاب رئیسی اسکویی— نوشته نیرمال پورجا :
از ورای ممکن…!
اشاره:
وقتی نوشته ها را مرور می کنم، در بیشتر این فصول(کتاب) جذابیت خاص و با مزه ایی را حس می کنم، که این نشانگر داشتن روحیه و روان بالاست و ناشی از آموزش…می باشد! که در خدمت کوهنوردی و… قرار گرفته است…( صالحی)
اما نقل از کتاب :
… ،،سولو صعود می کنم،،
با ناباوری خرحری کرد! یکی دیگه حتی خندید! و قهقهه ،،… شعر محض ! ما رو سر کار گذاشتی رفیق!،، سرم رو تکون دادم و حرفاشون رو نادیده گرفتم غرغر کردن و ناله کردن دقیقا نقطه مقابل آن چیزی بود که در ارتش آموخته بودم. اینگونه رفتارها به هیچ وجه استراتژی های موثری محسوب نمی شدند، در برابر هر گونه مشکل و دشواری که ممکن بود بر سر راه من ظاهر شوند، آموزش دیده بودم تا برایشان راه حل پیدا کنم و زنده بمانم. در حالی که تجهیزاتم را آماده می کردم ، تمام تلاشم را کردم تا کامنت های مخرب و منفی اون افراد را نادیده بگیرم چون می دانستم افکار منفی هم نابودگر هستند هم مسری…
( نه داداش… شعر نمیگم / اومدم اینجا تا ترتیب کارو بدم)
…بدنم نیز بشدت دچار کمبود مایعات شده بود.
خورشید از بالای سرم با شدت می تابید و احساس می کردم که در حال آب شدن هستم … خطر من را احاطه کرده بود ، در حال تلاش برای عبور از آبشار یخی اورست بودم و شکاف های یخی عمیق و مرگبار همه جا بودند. با اینکه به یک طناب ثابت متصل بودم… برای اولین بار در طول سالهای زیاد، شک و تردید به توانایی هایم به داخل افکارم نفوذ می کردند… در گذشته هر وقت که در شرایط مرگ و زندگی بودم همسرم ،،سوشی،، به من کمک کرده بود تا دوباره متمرکز بشوم و مهم تر به اهدافم بیاندیشم…
بووووم ! بووووم ! بووم…
انتخاب : ح صالحی